گرفتاری که یکی دو تا نیست. از این مساله رها شوی گیر آن یکی می افتی. ما که قول به هیچ بنی بشر ندادیم که باید همه مسایلشان را حل کنیم. ما چندتاشان را حل وفصل می کنیم و بقیه را می گذاریم برای دیگران تا خدای ناکرده بدون مساله نباشند و مغزشان به جهت بی کاری مفرط از کار نیافتد. این سلول های خاکستری مغز اگر کار نکند دچار الزایمر می شود که می گویند بد دردی است و هیچ درمانی هم ندارد. فعالیت مغزی و ورزش فکری می تواند جلوی این پیشروی نابهنجار الزایمر را بگیرد تا خدای ناکرده مثل مرحوم شیخ صالح مازندارانی نشویم که رفته بود بالای منبر و همانجا نشسته بود و یادش رفته بود که چه می خواست بگوید. پسرش فریاد زد: حالا حرفت را فراموش کردی! پایین آمدن از منبر را که فراموش نکردی؟ ما هم گویا حرفمان را فراموش کردیم. می خواستم بگویم که این بزرگمهر حکیم چه خوش گفته است: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند.
یکی از این همگان زاده شده ماییم و از آن همگان نازاده باید توقع داشت تا همه چیز را حل و فصل کنند. ما همین مساله هسته ای را که مساله صدم ماست را حل و فصل کنیم کلی هنر کردیم. البته برای بعضی ها مساله اول است ولی چون ما ذاتا هسته دان و هسته شناسیم چیزی که داریم نمی رویم دنبالش . آنهایی که ندارند میروند سراغش. از سوی دیگر، ما که نه کریم نه کوریم، می بینیم که این هسته از قدیم بومی بوده، دیگر چه نیازی است که طلب از گمشدگان لب دریا داشته باشیم و سراغش را توی روس و بلا روس و یا ترکیه بگیریم؟ توی همین دو قدمی ما از آن لب ساحل نیلگون خلیج همشیه فارس تا دریای قزوین (همان کاسپین کاسیها و کادوسینشینها که مردمان بومی سرزمین ما بودند، یعنی همان دریای مازنداران و البته نه دریای خزرهای آن سوی کوه های قفقاز) می توان سراغش را از هر بچه ایرانی گرفت. آخر بچه ایرانی که برگ چقندر نیست ویا سیب زمینی بیرگ و ریشه .
وقتی ما هم این چیز را داریم، چرا باید از این و آن گدایی کنیم و برای به دست آوردنش جنگ و جدال؟ ناپلیون میگفت :هرکس برای چیزی میجنگد که ندارد. آن سرباز روس را که گرفته بودندش، ازش پرسید: چرا این قدر مقاومت می کنی و می جنگی ؟ گفته بود: برای شرف . ناپلئون گفته بود : من برای کشورگشایی حمله میکنم و میجنگم . هرکس برای چیزی که ندارد میجنگد. ما که حالا این هسته را داریم دیگر چه جنگی؟ از این رو، مساله هسته ای برایمان مساله صدم است. آلان چیزی که مساله اول است، همین عدالت است که هرجا سراغش را می گیریم پیدایش نمی کنیم. از این رو، مساله اول ما همین چیزی است که نداریم و در به در دنبالشیم . اگر بتوانیم این مساله را حل کنیم کلی شاهکار کردیم و حاضران و غایبان در طول و عرض تاریخ از ما خیلی تعریف و تمجید خواهند کرد که این موجود ناشناخته بالاخره کشف شد.
ظاهرا این مساله با نوشتن و بخشنامه و این جور چیزها حل و فصل نمی شود. این یونانیان شکم سیر و بردهکش و استثمارگر در آن فلسفه یونانی خودشان عدالت را توزیع نابرابر ثروت بر پایه نابرابری انسانی میدانند. چرایش هم معلوم است. چون حق در نزدشان قانون است و عدالت چیزی است که قانون آن را وضع می کند. حالا اگر این قانون را شهروندان آزاد (نه برده و شهروند درجه دوم و سوم) آن هم اکثریتش بنویسند و وضع کنند . خوب ، طبیعی این است که یک نابرابری میان شهروندان حتی میان همان درجه اولش وجود دارد. حالا اگر بخواهند بگویند: عدالت همان قانون است. نیتجه طبیعیاش میشود نابرابری. من که بیشتر ازاین نمیفهمم . شما هم با من یک ورزش فکری کنید تا خدای ناکرده نه دچار الزایمر شوید و نه این مساله حل نشده باقی بماند. قضیه عدالت و دمکراسی هم از این جاست که بیخ پیدا میکند. می گویید: نه . پس برایم بنویسید : بله . نفیش با من، اثباتش با شما.